دکتر داوری اردکانی، فیلسوف فرهنگ، رئیس فرهنگستان علوم- در قدیم فرهنگها مرز داشته و گاهی مرزهایشان از مرز جغرافیایی و سیاسی محکمتر و بلندتر بوده و معمولاً جز دعوت و تعالیم انبیا کمتر چیزی میتوانسته است از آن مرزها عبور کند. در دوران قبل از تجدد، مسیحیت و اسلام مرزها را درنوردیدند و در سراسر روی زمین دین و آیین اقوام گوناگون شدند، اما هیچ فرهنگی از چینی و مصری و یونانی و ایرانی جهانی نشد. تنها فرهنگ بشری که با سرعتی عجیب جهانگیر و فرمانروا شد، ظواهر و وجوهی از فرهنگ تجدد بود. فرهنگ جدید با همه فرهنگ ها تفاوت دارد. فرهنگهای قدیم خاص هر قوم بوده و با تحولات بسیار آرام و تدریجی دوام مییافتهاند، اما فرهنگ جدیدِ تجدد بدون اینکه مردم اروپا انتظارش را داشته باشند با یک گسست عجیب تاریخی – فرهنگی در پایان قرون وسطی پدید آمد و با پدید آمدنش به دوران قرون وسطی پایان بخشید. اولین جلوههای این فرهنگ به وجهی تبیینناپذیر در روح و جان نویسندگان و صاحبنظران و شاعران و فیلسوفان قرون پانزدهم و شانزدهم و هفدهم بهوجود آمد و در قرن هجدهم مثلاً در تفکر کانت، نام و صورت خرد منورالفکری و خرد قانونگذار پیدا کرد. گسترش آن هم از قرن هجدهم آغاز شد. فریبندگیش در این بود که به حقوق بشر، آزادی و توانایی او وقع می نهاد، اما بهنظر نمیرسد که این صفت در انتشارش چندان مؤثر بوده باشد، بلکه تجدد با اصل پیشرفت و نیروی گسترش یابنده بهوجود آمده بود و نیروی گسترش را در درون خود داشت.
گمان میکنند و گمانشان بیوجه هم نیست که استعمار و شرقشناسی و جلوه روشن علم تکنولوژیک تجدد را به همه جای جهان برده است. در اینکه همه اینها دخالت داشتهاند، شک نباید کرد؛ اما نکته بسیار دقیق و ظریف این است که علم تکنولوژیک و شرقشناسی و استعمار، عاملان و کارگزاران روح تجدد بودهاند، نه اینکه آنها تجدد را ساخته و استقرار بخشیده و راه آن را معیّن کرده باشند. این تصور و تصدیق مکانیکی که غرب جدید و تجدد غربی با پدید آمدن علم و استعمار و شرقشناسی بهوجود آمده و گسترش یافته است، بر هیچ اساس و برهانی استوار نیست و به کار اهل تحقیق و نظر نمیآید. البته اگر کسی تجدد غربی را مثلاً در علم یا در استعمار میبیند، بر او حَرَجی نیست، زیرا علم و استعمار و ادبیات و فلسفه جدید مظاهر و آیینههای تجددند و هر یک شأنی از آن بهشمار میآیند.
با طرح این رأی شاید کسی بگوید اگر تجدد این است که به اشاره وصف شد، دیگر مواجهه با آن وجهی ندارد و باید در پیش آن سر فرود آورد و تسلیم شد. به این اِشکال باید توجه کرد، اما قبل از آن باید به معنی و چگونگی مواجهه اندیشید؛ زیرا هنوز این معنی روشن نیست و نمیدانیم کیست و چیست که با تجدد مواجه میشود و در این مواجهه از چه قدرت و دانشی برخوردار است. بهعبارتدیگر، باید لااقل قبل از مواجهه وجوه و شرایط امکان آن را بررسی کرد. در شرایط کنونی کسانی قبل از آنکه درک دقیقی از تجدد حاصل شده باشد، با آن مخالفند؛ اما مواجهه با تجدد مطلبی دیگر است که موقوف به درک و شناخت است و باید خود را در نظر و عمل برای آن آماده کرد.
تجدد با استعمار یکی نیست و این دو را با یکدیگر اشتباه نباید کرد. با استعمار میتوان مخالف بود زیرا دخالت و تجاوز آشکار به زندگی و فرهنگ مردم است، اما درک ماهیت و شناخت شرقشناسی آسان نیست و هنوز تحقیق مهمی در این باب صورت نگرفته است و درمورد آن اختلافها وجود دارد. کسانی مخصوصاً از نیم قرن پیش به ستایش از آن و کسان دیگر به نقد و حتی ردّ آن پرداختهاند، از شئون تجدد میماند علم که با آن بههیچوجه نمیتوان مخالفت کرد، زیرا قدرت علم همه جهان را مقهور خود کرده است. اکنون مردم سراسر روی زمین علم جدید تکنولوژیک را علم معتبر و مرتبه عالی علم و احیاناً مطلق علم میدانند. به اینجا که میرسیم باید بیندیشیم چگونه میتوان همهجاییترین و پرقدرتترین مظاهر تجدد را دارای اعتبار قطعی و حتی مطلق دانست و درعینحال، با تجدد مخالف بود. علم جدید و نیستانگاری، هر دو دو جزء اصلی و اساسی تجددند. جهان توسعه نیافته تا آنجا که من میدانم کمتر در باب ماهیت علم تحقیق کرده و درمورد نیستانگاری هیچ تحقیقی را لازم نمیدانسته است و نمیداند؛ زیرا نیستانگاری در نظرش چندان زشت و رسواست که بعید میداند پیروان ادیان توحیدی هرگز به آن رو کنند، ولی این نیستانگاری که نیچه آن را پشت در خانه دیده بود، اکنون به همه خانهها وارد شده و زوایای آنها را در اختیار گرفته است و چه بسا که درصدد ویران کردن خانه باشد. نیستانگاری صفت اشخاص نیست، بلکه ساری در روح و جان جامعه و زندگی جمعی است. حتی شاید بتوان گفت همین روح ساری و جاری در جامعههاست که افراد و اشخاص را آزاد میگذارد آداب و رسوم و آراء و عقاید خود را داشته باشند و بخواهند در عمل به آنها آزاد باشند.
در این شرایط که تجدد باطن خود را میپوشاند، دیگر میزانی برای حکم درباره تجدد و درنتیجه مبنایی برای مخالفت با آن وجود ندارد، الّا اینکه با بعضی از شئون تجدد یا با غلبهجویی آن مقابله شود و این مقابله پیداست که سیاسی است. مواجهه اقوام آسیا و آفریقا هم با غرب همواره سیاسی بوده است. یعنی به ماهیت تجدد توجهی نشده و صرفاً به ظاهر و جلوه سیاستهای داخلی و خارجی کشورهای متجدد توجه شده است پس موافقت با تجدد موافقت با سیاستهای پدید آمده در تجدد و مخالفت با آن، مخالفت با اعمال سیاستهای سلطهطلبی و دخالت در کار کشورها و ایجاد تفرقه و آشوب میان مردمان به قصد بهرهبرداری است. شاید این مخالفتها و بعضی موافقتها موجه باشد، اما هیچیک از اینها مواجهه با تجدد و غرب متجدد نیست. مواجهه با اعمال قهر و قدرت است که باید هم باشد. شاید بگویند وقتی تجدد دین را از دخالت در سیاست و اداره کارها معزول کرده است، نباید با آن مقابله کرد. در این سخن، مخصوصاً باید تأمل کرد. در ظاهر، دین در اداره امور جهان جدید و در سیاست آن جایی ندارد و اخیراً در بسیاری جاها و مخصوصاً در کشورهای اروپایی، حکومتها و حتی بعضی گروهها و اشخاص برای کسانی که رسوم و آداب دین خود را رعایت میکنند مشکلاتی فراهم ساختهاند. ایجاد این محدودیتها به یک اعتبار، یک اقدام و عمل سیاسی است و البته وقتی مدعیان دموکراسی و حقوق بشر مرتکب آن میشوند آن را تجاوز به حقوق مردم باید دانست. این تجاوز معمولاً به این صورت توجیه میشود که مخالفت با ظواهر و نشانههای تروریسم، محدود کردن آزادی و تجاوز به حقوق بشر نیست.
در باب حقوق بشر بحثهای بسیار میتوان کرد، اما این بحثها باید براساس درک معینی از عالم جدید و متجدد صورت گیرد و اگر بر درکی از ماهیت غرب مبتنی نباشد، ناگزیر به جدال و نزاع سیاسی بیثمر مبدل میشود. نسبتی که جامعه و جهان جدید با دین دارد، فرع و تابع نظر اشخاص نیست و حتی نمیتوان آن را یک رأی و نظر دانست، بلکه امری مربوط به نظام خودبنیاد جامعهای است که مردمان خود در آن قانونگذارند و سازمانها هم از قوانین و مقرراتی که به اقتضای موقع و مقام وضع شده است، پیروی میکنند. بهعبارتدیگر، اقتضای تجدد و نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن این است که آدمی دائرمدار و قانونگذار زندگی خویش باشد و چون قوانین و مقررات در سیر زمان و با تحول و پیشرفت امور تغییر میکنند، قانونگذاری کاری دائم است. حتی در کشورهایی که دین قدرت و نفوذ تام دارد. سازمانهای مالی و اداری و حقوقی و فرهنگی متعلق به جهان جدید و اخذ شده از آن جهان، نیاز به قوانین مناسب طبیعت و کار خود دارند.
بانک را به آسانی نمیتوان با رعایت صرف احکام شرع اداره کرد، اما در وضع قوانین و مقررات بهطور کلی این اصل را میتوان رعایت کرد که قانون مخالف شرع نباشد. حتی دادگاه هم وقتی تابع سازمان قضایی بهعنوان یکی از قوای کشور میشود، سپردن کار قضا به مجتهد و حتی به مجتهد متجزی دشوار میشود، زیرا بوروکراسی صفت دینی و غیردینی ندارد، البته استقلال سازمانهای جدید از دین هم به ضرورتهای تجدد بازمیگردد و در این امر، حتی بنیانگذاران تجدد را نمیتوان مسئول دانست، زیرا آنها نبودند که دین را از دخالت در امور معاف نکردهاند که قابل ملامت باشند. درست است که بعضی از پیشروان تجدد دیندار نبودند، اما در میان آنها نه فقط دینداران وجود داشتند بلکه بعضی از بزرگان آنان قربانی دین شدند. تامس مور که مسلماً از پیشروان و راهگشایان تجدد بوده است شهید مسیحیت است. او حاضر نشد برخلاف نظر کلیسا یا میل شاه که می خواست همسر خود را طلاق دهد، موافقت کند و جان بر سر ایستادگی خود در این راه گذاشت. ولی در اینکه تجدد با سیاست دینی نمیسازد، اختلاف نیست و طبیعی است اگر کسی معتقد به سیاست دینی و دین سیاسی باشد، به همین اندازه که بداند تجدد با سیاست دینی سازگار نیست، با آن مخالف باشد؛ ولی این مخالفت بحثی و نظری نیست، بلکه صرفاً اعتقادی است. کفر و ایمان همیشه در برابر هم بودهاند و ایمان میخواسته است کفر را از میان بردارد، اما چون شرایط و امکانهای آن فراهم نبوده راه صبر پیش میگرفته است. با وقوع حادثهای که در نیم قرن اخیر رخ داده و نام بیداری اسلامی یافته مبارزه با کفر صورتهای تازه پیدا کرده است. گروههایی هم به این فکر افتادهاند که باید به هر نحو و با هر وسیله بنیاد کفر را برانداخت. این هم یک صورت و وجه مواجهه با غرب متجدد است که با اقتضاهای سیاست در زمان پست مدرن و شرایط توسعه-نیافتگی مناسبت دارد، این اقتضاها و شرایط بعضی سلبی و بعضی دیگر ایجابی است؛ یعنی از یک سو باید بنیاد تجدد و ارزشهای آن سست شده باشد تا بتوان به آن تعرض کرد و ازسویدیگر، اعتقاد بهصورتی و در حدی باشد که به ترس از نیروهای کفر راه ندهد؛ این دو حادثه همزمان شاید بیارتباط با یکدیگر هم نباشند.
میدانیم که در نیم قرن اخیر در نظام تجدد سستی راه یافته و ارزشهایش مورد تردید قرار گرفته و سیاست و تولید و تکنولوژی وضعی دیگر یافته و مردمان در خانه نومیدی و ملال خود به فضای موهوم و مجازی کوچ کردهاند. در این فضا، همهچیز و هر کار ممکن است. تجدد هم دیگر استواری و قوامی ندارد که نتوان تصرف در آن و تغییر دادنش را در نظر خیال آورد یا لااقل بعضی ارزش هایش را تغییر داد، ولی آیا تجدد که در مدت چهارصد سال همه ارزشهای جهان قدیم را از اعتبار انداخته و آنها را به زینت موزهها مبدل کرده است، در مواجهه با مقاومتها و مخالفتها تسلیم میشود؟ وقتی سخن از مواجهه با غرب بهمیان میآید، باید روشن باشد که آیا مقصود تعرّض به اصول و مبادی و قوام تجدد و غرب متجدد است یا مقابله با صورت موجود آن در آمریکا و اروپا و بسیاری جاهای دیگر. اگر نظر به نظم متجدد موجود در کشورهای قدرتمند غربی باشد، مواجهه قهراً سیاسی خواهد بود. در مواجهه سیاسی باید موازنه قدرت علمی -تکنیکی و اقتصادی و نظامی بهدقت سنجیده شود. البته جنگهای زمان ما صرف جنگ نیروهای نظامی نیست. معهذا نمیتوان به پشتوانه مادی آن اهمیت نداد. یکی از امور اثرگذار در این جنگها وجود روحیه ایثار جان و مال در راه اعتقاد و ایمان است.
ایثار و شهادتطلبی با سیاست رسمی بهدشواری جمع میشود. سیاست، تدبیر برای حفظ کشور و رعایت مصالح مردم است و حتی تصمیمهای بزرگی هم که سیاستمداران میگیرند اگر از مبدأ خرد سیاسی برنیامده باشد، بهنتیجه نمیرسد و شاید اثر زیانبار داشته باشد. اما ظاهراً در دهههای اخیر با تحولی که در تکنیک پدید آمده و تعیین آینده جهان را تکنیک بدون مشورت با سیاست و بیپروا به نتایج کاری که میکند، به عهده گرفته است، سیاست هم دیگر در میدان قدرت سهم و نفوذ چندان ندارد. در بیرون از جهان توسعهیافته سیاست صورتی دیگر دارد و مخصوصاً در جاهایی که شاید باتوجهبه بحران تجدد امید به پیشرفت و توسعه ضعیف شده است، برای اینکه مبنایی غیرغربی داشته باشد، با اعتقاد پیوند یافته و در برابر تجددی قرار گرفته است که اعتقاد را به خانه مردمان و وجدانهای شخص آنها فرستاده است. جهان در پنجاه سال اخیر شاهد این مواجهه است و مخصوصاً جهان اسلام در کانون آزمایش قرار دارد. اگر سیاستِ اعتقادی کمتر به موازنه نیروهای دو طرف مواجهه اعتنا میکند، شاید وجهش این باشد که اولاً در این مواجههها نیروهای نظامی و تسلیحاتی کمتر وارد میشوند و ثانیاً کسانی که در راه اعتقاد میجنگند، به احدی الحسنین میاندیشند و میگویند اگر از پا در آمدم، به فوز شهادت میرسم و به بهشت میروم، مخصوصاً این آزمایش جهان اسلام در دهههای اخیر است که باید آثار و لوازم و نتایجش را بهدقت در نظر آورد و در آنها تأمل کرد.
غیر از این مواجهه و شاید مقدم بر آن، مواجهه در عالم اندیشه و نظر است. اهل فلسفه میتوانند فلسفه جدید غربی را نقد کنند و اگر این نقد با فهم فلسفه در زبان و زمان جدید صورت گیرد میتواند راهگشای مواجهه کلی با وضع کنونی تجدد باشد، اما نقد فلسفه جدید کار آسانی نیست. بهخصوص فلسفه جدید اروپایی گزارشی از روح زمان جدید و تجدد است و نمیتوان آن را با موازین فلسفه یونان و قرون وسطی و … سنجید و دربارۀ آن حکم کرد یا فلسفه دیگری را هرچند در جای خود درست و استوار بهنظر آید بهجای آن گذاشت، حتی شاید هم سخن ما با فلسفه جدید هم آسان نباشد و درشرایطیکه فلسفه در اروپا و آمریکا دیگر نمایندگان بزرگی ندارد، بسیار بعید است که در بیرون از غرب فرهنگی صاحبنظرانی پیدا شوند که بتوانند فلسفه جدید را با نظر به افق آینده نقد کنند، ولی امید ظهور تفکر را همیشه باید حفظ کرد.
اگر نقد سیاست و اقتصاد جهان توسعهیافته، آسان و رایج بهنظر میرسد وجهش این است که این نقدها بیشتر براساس یک ایدئولوژی صورت میگیرد، اما نقد تکنیک دشوار است و آن را هیچکس و هیچ مقامی نمیپسندد و حتی صاحبان اعتقادات دینی و آموزگاران ایدئولوژیهای مذهبی هم میگویند که از تکنیک باید برای رسیدن به مقاصد خود بهره برد. این سخن لااقل از این حیث درست است که همه میتوانند کمابیش از تکنولوژی استفاده کنند، اما در هنگامه جنگ و مواجهه خصمانه، آن که در تکنیک دست قوی و قویتر دارد، چه بسا که میتواند حق این استفاده را به انحصار خود درآورد، وانگهی بحث درمورد کاربرد و فایده تکنیک نیست، بلکه باید نسبت آن را با تجدد دریافت؛ مگر آنکه آن را وسیلهای بینگارند که با فرهنگها و دورانهای تاریخی و با همه مردم نسبت یکسان دارد. دراینصورت، درمورد کلیت تجدد هم به نظر و نتیجه روشنی نمیتوان رسید، زیرا وقتی توافقی درمورد اصول و مبادی تجدد و شئون آن وجود ندارد و همه نمیپذیرند اصول پیشرفت، تحول تاریخی، آزادی بیان و ضرورت کارسازی علم تکنولوژیک به تجدد تعلق داشته باشد، بحث مشکل میشود و مخصوصاً اگر همه خود را قائل به این اصول بدانند و آنها را اصول ثابت عقل مشترک همه مردم در همه زمانها بینگارند. درواقع، تجدد را بهعنوان تاریخ مطلق و ایدهآل تاریخ پذیرفتهاند و نمیتوانند جز در جزئیات سیاست و ایدئولوژی با آن مواجههای داشته باشند، ولی میدانیم که مواجهه دین با جهان جدید نمیتواند صرفاً سیاسی باشد، زیرا این مواجهه باید در اصول صورت گیرد. چنانکه صاحبنظران غربی نیز مواجهه با تجدد را با نظر به اصول آغاز کرده و از بیاعتبار شدن اصول می گویند.
جهان توسعهنیافته با تجدد دو موضع و مواجهه میتواند داشته باشد: نخست اینکه به پیروی از تجدد راه توسعه علمی- تکنیکی را بیابد و طی کند و دیگر اینکه به وضع خویش در جهان و در برابر قدرتهای حاکم بیندیشد و ببیند در دویست سال اخیر بر مردم و تاریخ کشورش چه آمده و آیا راه دیگری جز آنچه مشهور است می تواند گشوده شود. جهان توسعهنیافته را با جهان قدیم اشتباه نباید کرد، زیرا توسعهنیافتگی امر تازهای است و در نسبت با دوران اخیرِ تجدد بهوجود آمده است، توسعهنیافتگی وضعی از جهان قدیم است که جهان جدید و فرهنگ تجدد ازطرق گوناگون و بخصوص ازطریق شرقشناسی پیوند آن را از گذشته بریده و آن را در حاشیه تاریخ خود قرار داده است. این جهان، در قیاس با تجدد و جهان متجدد توسعه نیافته است. جهان قدیم اگر میتوانست تاریخ خود را ادامه دهد، نه توسعهیافته میشد و نه توسعهنیافته، ولی اکنون که توسعهنیافتگی پدید آمده است، کشورهای توسعهنیافته اولین کاری که باید بکنند، بذل همه مساعی خود برای خروج از توسعهنیافتگی است؛ زیرا توسعهنیافتگی وضع آشفتگی فکر و عمل است که در آن بهترین مردمان اصرار دارند کار باید کرد، اما نمیدانند چه باید کرد.
راه توسعه هم ضرورتاً پیروی از غرب و تجدد غربی نیست، بلکه میتواند راه نجات از پریشانی و پراکندگی خاطرها و کارها و سازمانها باشد، یعنی کوششی باشد برای ایجاد نظم و هماهنگی میان علم و نظام سازمانی و اداری و اقتصاد و سیاست. کوشندگان این راه چه بسا که راهی نیز به ذات و باطن تجدد و درک بحرانهای آن بیابند و در مسیر توسعه مجالی نیز برای تفکر پیدا کنند و کسی چه میداند اگر جهان دیگری باید بیاید، چرا آغازش در جهان توسعهنیافته و در کوششی برای یافتن راه رهایی نباشد؟
برای مطالعه بخش اول رجوع کنید به آدرس:
تأملی نظری-تاریخی در باب مواجهه ما و تجدد عوامل توسعهنیافتگی (بخش اول)